روان شناسی دین محل التقای دو سلسله دانشهاست: یک سلسله دانشهای روان شناختی و یک سلسله دانشهای دینپژوهانه. روان شناسی دین در منطقه همپوشان این دو دسته دانشها ست.
مجموعهی همه دانشهایی که بهنحوی از انحا دربارهی دین سخن میگویند، دین به وجه عام خودش، و دینهای خاص که از مجموع آن به دانشهای دینی یا دین پژوهانه تعبیر میکنیم، به دو دسته بزرگ قابل تقسیماند: یک دسته دانشهای دین پژوهانهای هستند که با حقانیت و صدق یا بطلان و کذب ادیان و مذاهب هیچ کاری ندارند، نه با صدق و کذب و حقانیت و بطلان دین به معنای عامش کاری دارند و نه با صدق و کذب و حقانیت و بطلان دین خاصی کاری دارند. دین را به عنوان یک پدیده درنظر میگیرند و مطلقا از حق و باطل دم نمیزنند.
دیگری، یک سلسله دانشهای دینپژوهانه که دقیقا مقصدشان بحث و حتیالمقدور تعیین صدق و کذب و حقانیت و بطلان دین به معنای عام یا دین خاصیست. در قسمت اول یعنی دانشهایی که به دین میپردازند ولی مطلقا کاری به صدق و کذب و حق و باطل ندارند، لااقل پنج دانش بزرگ بازشناسی شدهاند: ۱. روان شناسی دین ۲. جامعهشناسی دین ۳. دینشناسی مقایسهای یا به تعبیر رایجتر در زبان فارسی تطبیقی – که بهنظر من تعبیر تطبیقی درست نیست – ۴. تاریخ ادیان و ۵. پدیدارشناسی دین.
این پنج شاخه مطلقا کاری به صدق و کذب ندارند. هرکدام از این پنج شاخه خودشان زیر مجموعههایی هم دارند که با احتساب آنها نزدیک به ۴۵ شاخه در این قسمت اول داریم.
دو تا علم دیگر هم وجود دارند که دینپژوهیاند ولی با صدق و کذب کار دارند: ۱. فلسفهی دین و ۲. الهیات. فلسفهی دین به صدق و کذب و حقانیت و بطلان دین به معنای عامش میپردازد و الهیات با صدق و کذب و حقانیت و بطلان مدعیات یک دین خاص سروکار دارد. از این لحاظ است که ما فلسفهی دین با صفت دین خاص یا با مضافالیه دین خاص نداریم اما الهیات حتما باید یا صفت یا مضافالیه دین خاص داشته باشد؛ الهیات اسلامی یا الهیات اسلام، الهیات مسیحی یا الهیات مسیحیت، الهیات بودایی یا الهیات بودا. اما فلسفهی دین وجه عام دارد، بهدلیل اینکه به دین خاص نمیپردازد بهطور کلی درباره دین و صدق و کذب دین سخن میگوید. روان شناسی دین با این تعبیری که عرض کردم میشود یکی از دانشهای دینپژوهانه که به قسمت اول مربوط میشوند یعنی به آن پنج علم اول نه این دو علمی که در آخر عرض کردم. از این منظر روان شناسی دین شاخهای از شاخههای دینپژوهی است.
اما از منظر دیگری وقتی نگاه کنیم میبینیم روان شناسی دین را باید شاخهای از شاخههای روان شناسی به حساب آورد. و آن وقتی است که ما توجه به این داشته باشیم که روان شناسی دانشی است که به روش تجربی و نه روشهای غیرتجربی مثل روشهای فلسفی- عقلی یا روشهای شهودی- عرفانی به روان آدمی میپردازد و از آنجایی که روان آدمی ساحتهای درونی فراوانی دارد و یکی از ساحتهای درونی روان آدمی هم ساحتی است که در روان مخالفان و موافقان دین پدید میآید، چه مومنان و ملتزمان به دین و چه کسانی که بیتفاوتند نسبت به دین و چه کسانی که سر ناسازگاری با دین دارند، در ذهن و ضمیرشان و در روانشان یک سلسله باورهای خاصی انعقاد پیدا میکند، یک سلسله عواطف و هیجانات خاصی، یک سلسله نیازها و خواستهها تحقق پیدا میکند.
از آنجا که روان شناسی با هر ساحتی از ساحات آدمی سروکار دارد، طبعا یک ساحت از روان شناسی هم آن ساحتی است که میپردازد به باورها، احساسات و عواطف و هیجانات و نیازها و خواستههای کسانی که به وجه مثبت یا به وجه منفی یا به وجه بیطرفانه و خنثی با دین سروکار دارند. روان شناسی دین در این صورت شاخهای میشود از روان شناسی مثل روان شناسی ادراک یا روان شناسی رشد یا روان شناسی شخصیت و یا روان شناسی هنر و یا هر شاخهی دیگری از روان شناسی. شاخههای مختلف روان شناسی که دپارتمانهایی در دانشگاهها و پژوهشگاهها دارند، نزدیک به ۶۲ شاخهاند و یکی از این ۶۲ شاخه روان شناسی که البته شاخه کم اهمیتی هم نیست و مخصوصا بعد از جنگ جهانی دوم بسیار اهمیت پیدا کرده، روان شناسی دین است. بنابراین اگر دقت بفرمایید، یک جا از دین رسیدیم به روان شناسی دین و یک جا هم از روان شناسی رسیدیم به روان شناسی دین.
برگرفته از سخنرانی مصطفی ملکیان در نقد و بررسی کتاب روان شناسی دین وولف
منبع : روان رویداد