#مرثیه_جاودانه #حضرت_اباعبداله #دانستنی #بیشتر_بدانیم
مرثیه،گونه ای شعر است که در سوگ خویشاوندان، یاران، پادشاهان، وزیران، بزرگان قوم، عالمان دین و ائمه ی معصومین (ع) سروده شده باشد. مرثیه و مرثیه سرایی قدمتی دیرینه در بین انسان ها درد؛ چنان که گفته اند اولین مرثیه را آدم ابوالبشر در مرگ هابیل گفته است. این نوع گفتار و نوشتار چون از دل بر می آید، لاجرم بر دل می نشیند. مرثیه گویی و مرثیه خوانی در طول قرون و در بین اقوام مختلف به شکل های مختلف رواج داشته و دارد که بیان آن در این مقال نمی گنجد. آنچه که در این نوشته می آید مطالب مختصری درخصوص مرثیه های مذهبی بخصوص مراثی مربوط به ائمه اطهار (ع) بویژه حضرت ابا عبداله الحسین (ع) و یاران باوفای آن حضرت است که از تأثیر و سوز و گداز بسیاری برخوردار است.
مسلم است که بیشترین مراثی در رثای آن بزرگواران توسط شیعیان سروده شده است؛ هرچند که مرثیه های سروده شده توسط شاعران اهل تسنن نیز در میان آثار ادب فارسی کم نیست. به هر حال زمانی که شیعیان از دست حاکمان جور زمانه – که با ائمه اطهار عناد داشته اند – فراغت پیداکرده اند، اشعار بسیاری در این زمینه سروده و از خود بر جا گذاشته اند. در بین این شاعران شیعی فارسی زبان، محتشم کاشانی با سرودن مرثیه جاودانه حضرت ابا عبداله (ع) خود پیرامون واقعه ی کربلا در مرثیه سرایی به جایگاه والایی دست یافته که پس از گذشت نزدیک به چهار قرن از عمر ادبیات شیعه، این مقام هم چنان در تصرف او باقی است .
بیشک محرم با نام محتشم کاشانی در هم آمیخته است، کتیبههای منقش به ترکیب بند معروف این شاعر بلند آوازه در هیبت بیرق های سرخ و سیاه، حال و هوای تکیهها و حسینیهها را عاشورایی میکند.
آنچه که به شعر محتشم بُعد عرفانی و حماسی بیشتری میدهد حکایتهای نقل شده در مورد سروده اوست که حکایت از دست دادن حالت مکاشفه در خواب به این شاعر پارسیگوی و ابلاغ بخشی از آن مرثیه جاودانه حضرت ابا عبداله در آن حالت به او دارد. نقل است محتشم شعری در عزای یکی از نزدیکان خود سروده و بعد از آن در خواب میبیند که از او میخواهند در رثای فرزند فاطمه (س) هم شعری بسراید و مصرع اول مرثیه جاودانه حضرت ابا عبداله نیز به نوعی به او الهام شده است.
ضمن اینکه نقل شده محتشم در سرودن بخشی از این مرثیه جاودانه حضرت ابا عبداله دچار مشکل شد و بار دیگر در حالت مکاشفه، مصرع دوم بیت که نتوانسته بود آن را بسراید به او الهام شد. در این بیت آمده است: «هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال / او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال» همچنین نقلهای دیگری از شعر محتشم وجود دارد که محمد شیخا ملقب به مقبل روایت میکند و میگوید در خواب رسول خدا را دیدم که به محتشم میگویند در حرم امام حسین (ع) شعرش را بخواند و به او جایگاه و احترام والایی اعطا میکنند و من به آن جایگاه غبطه خوردم و خواستم شعری هم من بگویم که اجازه یافتم برای فاطمه زهرا (س) شعرخوانی کنم و در بخشی از شعر مقبل آمده است: «چون تنگ شود بر او میدان / فتاده از حرکت ذوالجناح از جولان / نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت / نه ذوالجناح طاقت استقامت داشت»
این نوشته را با ترکیب بند پر سوز و گداز و مرثیه جاودانه حضرت ابا عبداله (ع) محتشم زینت می بخشیم:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت یک شعله برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی بروز حشر با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
پس آتشی ز اخگر الماس ریزهها افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند
روحالامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب از بس شکست ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روحالامین رسید
کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بیملا
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بیعماری و محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار نعرهٔ هذا حسین او سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعهالرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین
یا بضعهالرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که از این نظم گریهخیز روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد
ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای وز کین چها درین ستم آباد کردهای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زادهٔ زیاد نکردهست هیچ گه نمرود این عمل که تو شداد کردهای
کام یزید دادهای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند